گویند روزی افلاطون نشسته بود. مردی جاهل، نزدِ او آمد و نشست و شروع کرد به حرف زدن. در میانه ی سخن گفت: «ای حکیم! امروز فلان مرد را دیدم که سخنِ تو می گفت و تو را دعا می کرد و میگفت: افلاطون، بزرگ مردی است که هرگز کس چون او نبوده است و نباشد، خواستم که شکر و سپاس او را به تو رسانم.»
می گویند یک روز افلاطون نشسته بود. مرد نادانی پیش او آمد و نشست و مشغول حرف زدن شد. در بین حرف هایش گفت: «ای انسان دانشمند و دانا! امروز فلان کس را دیدم که درباره ی تو حرف می زد و تو را دعا می کرد و می گفت: افلاطون، مرد بزرگی است که هرگز کسی مثل او در جهان نبوده است و نخواهد بود، خواستم که ستایش و تعریف او را به گوش تو برسانم.»
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جاهل |
نادان |
درمیانه ی سخن |
در بین سخن گفتن |
فلان |
واژه ای است برای اشاره به شخص نامعلوم |
نکات دستوری و آرایه ادبی:
روزی ß قید زمان
میانه ß متمّم
حکیم ß منادا
فلان مرد ß مفعول
شکر و سپاس ß مفعول
افلاطون چون این سخن بشنید، سر فرو برد و بگریست و سخت، دلتنگ شد.
وقتی افلاطون این حرف را شنید، سرش را پایین انداخت و گریه کرد و بسیار ناراحت شد.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
سخت |
بسیار |
دلتنگ |
ناراحت |
نکات دستوری و آرایه ادبی:
دلتنگ شدن ß کنایه از ناراحت شدن
سر ß مفعول
سخت ß قید
این مرد گفت: «ای حکیم! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟»
مرد گفت: ای انسان دانا! من چه کاری انجام دادم که سبب رنجیدن تو شد و تو ناراحت شدی؟
واژه |
معنی واژه |
رنج |
سختی، ناراحتی |
نکات دستوری و آرایه ادبی:
«را» در «تو را» (به تو) ß حرف اضافه و تو متمّم است
افلاطون گفت: «از تو رنجی به من نرسید ولیکن برای من از این بَدتَر چیست که جاهلی مرا بستاید.»
افلاطون گفت: «تو باعث رنجیدن من نشدی امّا هیچ چیز برای من بدتر از این نیست که یک نادان از من تعریف کند».
هنگامی که افراد نادان از ما تعریف می کنند، نباید خوشحال شویم، چرا که انسان های نادان، سطحی نگر هستند و از عقل و خردشان فرمان نمی برند؛ بنابراین از چیزهایی خوششان می آید که به اندازه ی درک آن ها باشد. به خاطر همین، انسان عاقل نباید از تعریف جاهلان، خوشحال شود.
دومین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ یونان است. مهمترین کتابی که از افلاطون به جای مانده، «رساله ی جمهور» است. افلاطون شاگرد سُقراط بود.